۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبزیر انگشتان موسیقی
زیر انگشتان موسیقی لختی زیبا بودم. حالا، دوباره ملبس قدم میزنم، خاکسترها نم نم بر رویاها میبارند. قیل و قال معابر تلالو را میروبد از من. خاکستری قدم میزنم دستکشهایم گرما را از کف دستانم درمیآورند و چشمها، نابینا می نوشند کوری را ناگوارتر از گناه. …
ادامهی مطلب