یک رویا نبود،
به چشم دیدماش:
برف میسوخت!…
ادامهی مطلبپسرکان از راه زمین میروند و
دخترکان از راه هوا!
از راه رویا
هیچکس.…
پرنده؟ پرندگان؟
فقط یک پرندهی تنها در دنیاست
که با هزار بال میپرد و …
شاهدخت زندانی هیچ،
شاهدخت زندانی بخت،
شاهدخت زندانی مرگ،
شاهدخت مغاک میان نگاه.
شاهدخت …
ادامهی مطلبمنم آن مردی که کمک میرسانم
به بیمارانی از پاافتاده که نفسنفس میزنند
و …
ای جوانانی که هرگز
مونسان زندگیام نبودهاید
خداحافظ!
وی جوانانی که هرگز
مونسان زندگیام …
زمانی بود که یگانه شور و شوقام
فقر بود و باران.
حالا خلوص حدود …
ویرانی چوب را میشنوی
(موریانههای کور در رگهاش)
سوزنها و گنجههای پر از سایه …
این خانه
موقوف زراعت و مرگ بود.
در اندرونیاش گزنهها میگسترند و
گلها میگذرند…
نگاهبان
از مادرش زخم خوردهبود.
با دستهایش شکل غم را شرح میداد
و گیسوانی …
در مستی
زنان، سایه، پلیس و باد
به گردش حلقه میزدند.
رگ مینهاد در …
پیشروی آبِ راکد، عریانم.
لباسم را در سکوتِ واپسین شاخهها رها کردم.
تقدیر من …
چشمهها در شب حرف میزنند
از آهنرباهای سکوت حرف میزنند.
و من
لطافت کلمات …
این ساعت وجود ندارد
این شهر وجود ندارد
نمیبینم
این درختهای سپیدار را
هندسهشان …