دیگر یک خالق‌ام من

دیگر یک خالق‌ام من


منم آن مردی که کمک می‌رسانم
به بیمارانی از پاافتاده که نفس‌نفس می‌زنند
و بدان مردان زورمندِ ایستاده حتی
بیشتر کمک می‌کنم.

شنیده‌ام هرآنچه از عالم می‌گویند
شنیده‌ام و از پس چندین هزارسال شنیده‌ام
بسیارخوب! در مجموع بد نیست
اما آیا این همه است؟

به تجلیل‌ و اجرا می‌آیم من،
از همان آغاز
روی دست دست‌فروشان محتاط کهن بلند می‌شوم
ابعاد دقیق یهوه را خود اندازه می‌گیرم
کرونوس، پسرش زئوس و نوه‌اش هرکول را چاپ سنگی می‌کنم
طرح‌های اوسیریس، ایسیس، بلوس، برهما و بودا را می‌خرم
در کیف اوراقم مانیتو را آزاد و رها جا می‌دهم
الله را بر یک ورق، صلیب مسیح را منقوش
با اودین و مکزیتلیِ کریه‌منظر و هر نگاره و بتی،
همه را به بهای خودشان می‌خرم
نه پشیزی بیش و کم،
تصدیق می‌کنم که آنان زنده بودند
و رسالتِ روزگار خود را به سر بردند،
(آنان برای جوجه‌هاشان کرم‌های ریز آوردند و
حالاست که جوجه‌ها پربگیرند و آواز خود را بخوانند.)
طرح خام ربوبی‌شان را می‌پذیرم تا در خویش کامل‌ترش کنم،
آزادانه آنان را به هر مرد و زنی که می‌بینم می‌بخشم،
فراتر از آنان یا هم‌قدر آنان بنایی را می‌یابم که چوب‌بست خانه‌اش را می‌چیند‌‌،
برای او مدعایی افزون‌تر قائل می‌شوم
که با آستین‌های بالازده چکش و اسکنه می‌کوبد‌،
بی‌‌هیچ اعتراضی به اشارات ویژه‌ی وحی،
یک حلقه‌ دود یا یک تار مو را بر پشت دست خویش
همانقدر شگفت می‌یابم که اشارات وحی را،
آن جوانکانی که لوله و طناب به دست
به موتورهای آتش‌نشانی چسبیده‌اند
از خدایان و جنگ‌های کهن برایم کم‌تر نیستند،
از میان صداهای مهیب سقوط و ویرانی
زنگ صدایشان را می‌شنوم،
بدن‌های پرعضله‌شان از روی تخته‌های سوخته به سلامت رد می‌شوند
و پیشانی‌های سفیدشان بی‌نقص و زخم از دل شعله‌ها برون می‌آیند،
کنار همسر یک مکانیک با نوزادش بر پستان‌
که شفاعت می‌کند هر انسانی را که زاده می‌شود،
سه داس دسته‌بلند به هنگام درو که تند و تیز در یک صف می‌گردند
در دست‌های سه فرشته‌ی خوش‌بنیه با پیراهن‌های پف‌کرده و بیرون آمده از شلوارهایشان،
مهترِ سرخ‌موی قناس‌دندان گناهان گذشته و آینده را بازخرید می‌کند‌،
مایملک‌اش را می‌فروشد، پیاده سفر می‌کند
تا برای برادرش مزد وکلا را بپردازد‌
هنگام محاکمه برای جعل اسناد
کنارش می‌نشیند،
هرآن‌چه به‌فراوانی پاشیده گشته بود
در وسعت یک هکتار می‌گسترد‌ به دور من
و هنوز یک هکتار را پر نمی‌کند،
گاومیش و پشه هرگز به کفایت پرستش نشدند،
سرگین و لجن ستودنی‌ترند از آن‌چه به خیال می‌گنجد،
ماوراالطبیعه اهمیتی ندارد،
من خود زمانی را انتظار می‌کشم که یکی از ماورائیان شوم،
موعدم می‌رسد وقتی نیک‌تر از همه‌نیکویان عمل کنم
و چون تمامی‌ِ آنان شگرف خواهم بود،
سوگند به غدد تجربه در جمجمه‌ام!
دیگر یک خالق‌ام من،
همین‌جا و هم‌اینک
خود را به زهدان سایه‌های درکمین‌‌‌افتاده‌ وا می‌گذارم.

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.