تو آنِ منی، من آنِ توام:
این را یقین بدان.
اندر دلم
در بند …

تو آنِ منی، من آنِ توام:
این را یقین بدان.
اندر دلم
در بند …
میگذرد، میگذرد رود و
هرگز آرام ندارد.
میگذرد، میگذرد باد و
هرگز آرام ندارد.…
وقتی مه شامگاهی
برمیخيزد از برگهای نی
در تاريک و روشن سرد
به تو …
همیشه به تو فکر میکردم
در دلم بودی وقتی غذا میخوردم
در گیسوانم وقتی …
تو فقط یه بچه بودی
منم فقط یه بچه،
چی شد که تو رو …
برتن یارم کفن سرخ میپوشند
و تنام باران مشعلهای مشتعل است.…
در روزگاران دور عتيق
وقتی مردم و حيوانات بر زمين میزيستند.
آدم میتوانست حيوان …
بیمعنا مییابم خود را
میگریم، غم میخورم، فکر میکنم
حرف میزنم، به یاد میآورم:…
آواز مرغان مقلد را دوست دارم
پرندگان چهارصد صدا را.
سبزی یشم را دوست …
آوازی را بشنو ای قلب من:
مویه سر میکنم: سرشارم از رنج.
در گلستان …
به سوی ساحل!
به سوی ساحل!
– نمیتوانم،
قایقام هیچ پارویی ندارد!
«دستهای سفیدم …
افرا رفت که بگردد
نظربازی کند با همهی دخترها
«کدومتون مال منین؟
بگین، همین …
ظلمت میچرخد و میچرخد،
از روشنی سخن میگوید.
سایهها، چشم در چشمِ پنجرهها:
کجایی …