خاطره می ایستد
مثل مجسمهی برنزی شکستهای، در موزهای
حرف میزند، میخندد
وقتی از زندگی خسته ایم:
تقلا میکنیم در پوسیدن
بارهای کهن بر پشت
و باران بر زمین ضرب می گیرد.
دست و پا می زنیم،
می لغزیم
اثری از : شاعر ناشناس محسن عمادی
خاطره می ایستد
مثل مجسمهی برنزی شکستهای، در موزهای
حرف میزند، میخندد
وقتی از زندگی خسته ایم:
تقلا میکنیم در پوسیدن
بارهای کهن بر پشت
و باران بر زمین ضرب می گیرد.
دست و پا می زنیم،
می لغزیم