۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبراه ِ دور
اى راه اى راه دور راه سنتومه! نمىبايست چنين دور مىبودى نمىبايست اما هستى. اى راه دور كشتكارى اى راه بريده در پيكر! نمىبايست خونين باشى نمىبايست اما هستى. پيكر خفتهگان از خود مىرود در كومهى تنگ، آنان مىبايست ديگر گونه وضعى داشته باشند مىبايست اما …
ادامهی مطلب