از پسِ پوششِ شب
بسانِ سیاهچالی سراسری,
سپاسگزارِ شاید خدایانِام
به خاطرِ نهادِ تسخیر ناپذیرم
در تنگاتنگِ رویدادها
نهراسیدهام و شیون نکردهام
زیرِ تازیانههای زمانه
سری خونین, اما ناخمیده دارم
فراسوی این مکانِ اشک و رشک
شبح وحشت سایه افکنده
و به رغم بختِ بدِ دوران ها
بی باک ماندهام
چه باک که دروازه چنان باز
و طومارِ کیفر چنان دراز باشد
من مرشدِ سرنوشتِ خود هستم
من ناخدای نهادِ خود هستم.
پینوشت:
این سرودهی بحث برانگیز از ویلیام ارنست هنلی شاعر, نویسنده و نقادِ بریتانیاییِ قرن نوزدهم میلادیست. به گمان من, نمونهی بارزیست از برداشتها و تاثیرگذاریهای متفاوتی که یک شعر میتواند داشته باشد. دو مثال برجسته:
- زندهیاد نلسون ماندلا رهبر برجستهی آفریقای جنوبی این سروده را انگیزهی مقاومت طولانیاش در زندانِ آپارتاید میدانست. از این ماجرا فیلمی با عنوان همین سروده با شرکت مورگان فریمن در نقش ماندلا و مت دیمون در نقش کاپیتان تیم راگبی آفریقای جنوبی ساخته شدهاست و نشان میدهد ماندلا چگونه توانست با الهام از این شعر از ورزش راگبی برای اتحاد صلح آمیزِ مردم آفریقای جنوبی بهره گیرد.
- تیموتی جیمز مکوِی افراطی خشونت طلبِ آمریکائی در سالِ ۱۹۹۵ میلادی ساختمان دولت مرکزی در شهر اوکلاهما را منفجر کرد. در این انفجار ۱۶۸ نفر کشته و ۶۸۰ نفر مجروح شدند. او از همین شعر به عنوان انگیزهاش نام برد.