۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبما اینطور عاشقی می کنیم
ما اینطور عاشقی می کنیم راست می گویند : مثل روحی از بخار می شود یک نفس آن را درکشید مثل بوسه ای یواشکی در دستشویی یک هتل عین زبانی که بر آن بارانِ نور می بارد.
ادامهی مطلب