۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبزرد به آبی
زرد به آبی سیگاری تعارف می کنم به هر روحی که به بسترم می آید . همه ی دروغ هایم را فهرست می کنم ، هر کار ضروری را عقب می اندازم . گریه کن استخدام می کنم به فرض اگر پایین پریدم ، گلدان های …
ادامهی مطلب