۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبآواز
صخرهها و ریشههای سرسخت درختها دیوارههای سربرافراشتهی کوهها چیزهای نیرومندی است تا دستهایم را بر آنها استوار کنم. □ بخوان ای عیسا! آواز چیز نیرومندی است. هر وقت زندهگی خاطر مادرم را میآزرد میشنیدم که میخواند: «یه روز کالسکهمو سوار میشم...» □ شاخهها از ریشههای پُر صلابت درخت میروید کوهها از دامن پهناور خاک سر برمیکشد موجها از دل سهمگین و گرانبار دریا برمیخیزد. □ بخوان ای مادر ِ سیاهپوست، آواز چیزی استوار و پرتوان است!
ادامهی مطلب