۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبهارلم
سر یه رویای جور دیگه چی میاد؟ مث ِ کیشمیش زیر آفتاب میخشکه؟ یا مث ِ یه زخم سیم میکشه و چرکابهش راه میافته؟ یا مث ِ گوشتی که بگنده تعفنش عالمو ورمیداره؟ یا مث ِ مربا روش شیکَرَک میبنده؟ شاید مث ِ یه بار سنگین شونه رُ خم کنه. یا شایدم ــ بومم! ــ منفجر شه.
ادامهی مطلب