يههو از هم واكنم بازوهامو
يه جا تو آفتاب،
واسه چرخيدن و رقصيدن
تا تموم شدن روز سفيد.
اون وخ تو غروب ِ خُنك
بِلمم زير يه درخت بلند
تا شب به ناز از راه بياد
تاريك مث خودم –
اينه رؤيام.
بازوهامو يههو از هم وا مىكنم
صاف تو صورت آفتاب.
مىرقصم مىچرخم و مىچرخم
تا روز كوتاه تموم شه.
تو غروب كمرنگ مىلمم
زير يه درخت باريك بلند
تا شب بياد پاورچين
سياه مث خودم.