۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبباران | جک گیلبرت
ناگهان این شکست. این باران. آبیها که خاکستری شدهاند و قهوهایها که خاکستری شدهاند و زرد که کهربایی بد رنگ. در خیابانهای سرد تن گرم تو. در هر اتاقی که شد تن گرم تو. در میان همه مردمان نبود تو مردمانی که هستند همیشه کسی غیرِ …
ادامهی مطلب