۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببرف می بارد
کسی نزدیک نمیشود. اتاق مجروح است. به گلی میماند، به دهانی که به خاموشیاش کشاندهاند. طفلِ خفته در مادرِ خفته به سوی تصویرش در شب غلت میخورد: برف میبارد، باد ردپاهای خام را محو میکند که از دل کودکیام بیرون میروند. کلمات دنبال راهی میگردند از …
ادامهی مطلب