۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبخواب
به پلی میماند خواب که از امروز به فردا میرسد. آن پایین، چنان رویایی آب در گذر است و جان در گذر است.
ادامهی مطلب