۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبصدا
و صدا بدل شد به رگباری از باد و به جنگل درختان قان گریخت آنجا که ماه بر تنهی درختان عاشقانههای سالیان را کشف میکرد. پچپچهای شبانه میدرخشید.
ادامهی مطلب