۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبانگار تو را لمس کردهام
انگار تو را لمس کردهام از دیشب و دریافتهام مگر دستم از دستم بگریزد مگر تنم بگریزد یا آنچه میدانم به شیوهای بیش و کم تازه تو را دریافتهام. مواج، بی آنکه بدانم که چنان خونام یا ابر گریزان از میان خانه بر نوک پنجه تاریکی …
ادامهی مطلب