۱
او با خود آغاز میشود
و به خود ختم میشود.
نه هالهای از او خبر میدهد
نه دم هیچ ستارهی دنبالهداری دنبالش میکند.
هیچچیزش از بیرون نمیآید
پس نه صورتی دارد و نه شکلی.
تا حدودی، یک کره را تداعی میکند
صاحب ممکنترین تن است
پیچیده در تنگترین پوست ممکن.
ولی به قدر یک کرهی کامل حتی
پوست ندارد.
در درون کامل است و
با اینکه مرزی ندارد حتی
عمیقن محدود است.
حتی دیده نمیشود.
تاریخِ حرکاتش، دنبالش نمیکند
عین رد نعلهای اسب
که وفادارانه
اسبها را دنبال میکنند….
۲
او حتی حضور ندارد
هرچند دشوار است
تصور اینکه
چگونه حضور ندارد.
در درون کامل است
در درون ِ نقطه،
فشردهتر در خویش
حتی از خود نقطه.
۳
با هیچکس تصادم نمیکند
به هیچچیز برخورد نمیکند
چرا که چیزی در بیرون ندارد
تا با آن برخورد کند.
۴
اینجا می خوابم، در احاطهی او.
هرچیزی ضد هرچیزی ست.
ولی هیچ چیز ضد او نیست
یا انکارش نمیکند.
تنها کسی که آری را میشناسد
نه میگوید.
ولی او که همه چیز را میداند
در آری و نه
صفحاتش پاره شدهاند.
تنها نمیخوابم اینجا.
صف دراز انسانهایی هم هست
که نامهاشان را یدک میکشم.
صف مردانی که بر یکی از شانههایم جمع میشوند.
صف زنانی که بر شانهی دیگرم.
و آنها فضای کافی ندارند.
پرهای نامرئیاند آنها.
بالهاشان را به هم می زنند و میخوابند
اینجا
در او که در درون کامل است
که با خود آغاز میشود
و به خود ختم می شود،
که هیچ هالهای از او خبر نمیدهد
و دم هیچ ستارهی دنبالهداری
دنبالش نمیکند.
مراثی برای ددالوس
اثری از : محسن عمادی نیکیتا استانسکو