هراس ما
لباس شب نمیپوشد
چشم جغد ندارد
لت تابوت را کنار نمیزند
شمعی را نمیکشد.
صورت مرد مردهای هم به خود نمیگیرد.
هراس ما
تکه کاغذی است
که در جیب لباسی پیدا میشود
«به ووژشک اخطار بده
خیابان دالگا داغ است.»
هراس ما
بر بالهای توفان فراز نمیشود
بر برج کلیسا نمینشیند
قابل لمس است.
شکل بقچهای را دارد
که شتابزده بسته شده
از لباسهای گرم
مهمات و تفنگ
هراس ما
چهرهی مرد مردهای را به خود نمیگیرد
مردهها با ما مهربانند
آنها را بر شانههایمان میبریم
در ملافههایشان میخوابیم
چشمهاشان را میبندیم
لبهاشان را مرتب میکنیم
زمین خشکی مییابیم و
آنها را به خاک میسپاریم
در گودالی نه خیلی عمیق
نه خیلی سطحی.
هراس ما
اثری از : زبیگنیف هربرت محسن عمادی