۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبقرار بود بیست نسل در درون من باشند
قرار بود بیست نسل در درون من باشند. لااقل. نمیتوانم توضیح دهم چرا اما امروز صبح شاید چون پنجره باز بود یکی از ما از طبقهی آخر بیرون پرید بعد، یکی یکی همه پریدیم انگار از بالای یک تختهپرش یکی بعد از دیگری عین حلقههای یک …
ادامهی مطلب