۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبخدا را بیدار نکنید
خدا را بیدار نکنید به خوابی عمیق فرو رفته است رؤیای او منم اگر بیدارش کنید، خواهم مرد
ادامهی مطلب