بیدار شدم بر کسی که در دادگاه فریاد میکشید
بیدار شدم بر بوی گاز، …
یک شهر
چراغی نیستم که راهروهای تاریک را روشن میکند: راهروهای تاریکم من. پنجرهای نیستی که …
ادامهی مطلبکه میداند؟
اینطور نگاهم میکردی در یک رویا.
دیگران هم بودند، قهوه مینوشیدیم.
از اتاق مجاور …
چمنهای خاموش
دل با مرزهایش نمیسازد
شعر با واقعیت
واقعیت با رویای خدا.
چگونه مکالمهای است …
اتاق بچهها، اتاق عاشقان
زمان نیست که به ما اخطار میدهد،
فضاست: جنگلی که محو میشود
مثل روبانی …
روز
در دوردست
باد
در درختان: بارانِ خاموش.
پدرم را به خواب دیدم:
پارو میزد به ماهیگیری…
وقتی پنجرهها باز ماندهاند
کسی از اتاق بیرون رفته و
لباسهاشان را جا گذاشته، پشت سر.
«چی شده؟»…
تصویر بر تصویر
تنها
مردی در میان درختان
مردی در میان درختان قدم میزند
در روزی که نور
مدام جا عوض میکند.…
این وداع
در جامهی پشمی غروب
هست
تب
گناهان من
نگاه کن بانوی من،
مرا گناهان بسیاریاست
که نمیتوانی راهت را پیدا کنی از …