کسی از اتاق بیرون رفته و
لباسهاشان را جا گذاشته، پشت سر.
«چی شده؟»
کسی نتوانست در را ببندد پشت سر
چیزی که میبرد، سنگین بود
مثل نیمکت، میز، یا بستر
حالا همهچیز سرجایش است،
اینطور فکر میکنم.
و تازهتر خواهد بود هوا
وقتی پنجرهها باز ماندهاند.
حالا میشود همهی دیوارها را نقاشی کرد
تا هیچ لکهای پیدا نباشد.
ولی هنوز در هوا
رطوبت معلق است.
کسی بیرون رفته در خورشید
و دیگر به سختی قابل رویت است.