کسی نزدیک نمیشود.
اتاق مجروح است.
به گلی میماند،
به دهانی
که به خاموشیاش …
کلمات غایب
چهکسی میگوید که سکوت
شاهدِ ناگفتههاست؟
کلمات غایب
غایبند.
پس حرف بزن
به اندازهی …
در راه خانه
قطار به ایستگاه برمیگردد اما آنها که قرار بود دیدار کنند دیگر پیر شدهاند. …
ادامهی مطلبخاطره
آنها درون دروازهاند
تصاویرِ بریده بریده
خاطرهای
چنان که عتیقهای،
نگاتیوی سیاه
جان گرفت …
آینده
بیدار شدم بر کسی که در دادگاه فریاد میکشید
بیدار شدم بر بوی گاز، …
یک شهر
چراغی نیستم که راهروهای تاریک را روشن میکند: راهروهای تاریکم من. پنجرهای نیستی که …
ادامهی مطلبکه میداند؟
اینطور نگاهم میکردی در یک رویا.
دیگران هم بودند، قهوه مینوشیدیم.
از اتاق مجاور …
چمنهای خاموش
دل با مرزهایش نمیسازد
شعر با واقعیت
واقعیت با رویای خدا.
چگونه مکالمهای است …
اتاق بچهها، اتاق عاشقان
زمان نیست که به ما اخطار میدهد،
فضاست: جنگلی که محو میشود
مثل روبانی …
روز
در دوردست
باد
در درختان: بارانِ خاموش.
پدرم را به خواب دیدم:
پارو میزد به ماهیگیری…
وقتی پنجرهها باز ماندهاند
کسی از اتاق بیرون رفته و
لباسهاشان را جا گذاشته، پشت سر.
«چی شده؟»…
تصویر بر تصویر
تنها
مردی در میان درختان
مردی در میان درختان قدم میزند
در روزی که نور
مدام جا عوض میکند.…