تو زندگی می کنی، لیک برای مدتی کوتاه
و زمان
مرواریدیست فرانَما
انباشته از …
ادامهی مطلبپس با دستانم
دنبال میکنم عصب به عصب
حلقه به حلقه این زنجیر طلا …
دستان تو چند سال دارند؟
درختان پرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار …
۱ گرمایشان بینام است گرمای تو هم. هیچکس روی درختان اسم نمیگذارد من هنوز …
ادامهی مطلبيک خاطره بيشتر من فقط واژهای را نوشتهام و حالا پيرترم با يک واژه …
ادامهی مطلباز زيبايی تنم گيج شدهام امروز با چشمهای تو به خودم نگاه کردم . …
ادامهی مطلبدوست دارم اشتياق را بالارفتن از نردبان صدا و رنگ را در دهان گشودهام …
ادامهی مطلبشاخهی عشق را شکستم آن را در خاک دفن کردم و ديدم که باغم …
ادامهی مطلبدر کوچ ابديمان با بالهای گشوده نزديکتريم حتی به هم و به خاک. تو …
ادامهی مطلبدر انگشتان بیعيب و نقصات تنها لرزشی هستم آوازی از برگها زير لمس لبان …
ادامهی مطلب«مردم مرا دارند و من تنها چلچله ها را که بالهایشان قوسی گشاده رسم …
ادامهی مطلبدر کدام بیمارستان سفید در کدام اتاق غمزده مرا خواهی یافت انگشتانم را و …
ادامهی مطلبکشوها از اشیای نفیس لبریزند ولی ما، آرام آرام به ایدهها عادت میکنیم این …
ادامهی مطلبگرمایشان بینام است گرمای تو هم. هیچکس روی درختان اسم نمیگذارد من هنوز به …
ادامهی مطلبدستم را دراز میکنم در آرزوی لمس، به سیمی مسی بر میخورم که جریان …
ادامهی مطلب