در لابلای داستانی از گل های شب
به بهای خستگی ِاسب ها
انگار ، …

در لابلای داستانی از گل های شب
به بهای خستگی ِاسب ها
انگار ، …
دیگر هیچ ترمینال یا ایستگاه قطار،
غذاخوری بین راه،
چهره ای غریبه،
مسافرخانه های …
قبل از طلوع آفتاب
هنگامی که رنگ دریا هنوز
سفید است
باید به راه …
از کاغذی سفید
هر چیزی می توان ساخت
هواپیما
یا بادبادکی بزرگ
حتی زیر …
موهایت را باید بافته باشی
ناگهان تو را به یاد می آورم
در عصری …
در آن تاریکی سنگین
به سراغم آمدی
از همه ی داستان ها
گذر کردی…
روزهای شادمانی مان بود
نمک دریا، خالکوبی گل رز
به سان دارچین های سوخته…
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد…
شبیه کلماتی هستی
که دوست شان می دارم
شبیه خشم
که روزگاری در کوچه …
هربار که
هوای رفتن به سرم می زند
می روم
در گوشه ای
تنها …