شبیه کلماتی هستی
که دوست شان می دارم
شبیه خشم
که روزگاری در کوچه پس کوچه ها
نمایان می شد
و یا امید
که شب و روز
گم اش می کردیم
همان که شاخه ی زیتون را
سبز نگه می داشت
و یا شبیه عشق
که روی دریاها
شناور بود
شبیه جنگ
که ته دلم را قرص
و موهایم را تیره نگه می داشت
جنگی که صخره ها را نیز
نرم می کرد