بادی که پشت پنجره بود
پرده ی گذشته را به روی مان
باز کرده بود و
ناگهان زمان
لابلای درب و صندلی
جایی دست و پا کرد
تدبیری که در زهر
و تعبیری که در خواب بود
هر قدر که می گذشت
زندگی و خیال از آن
گذر نمی کرد
گذر نمی کرد
پرده آرام بود
اما در من طوفان برپا بود
طوفانی غریب..