۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبخفاشها مخفی میشوند | لدو ایوو
خفاشها لابلای پردههای گمرکخانه مخفی میشوند. ولی کجا پنهان شوند آدمیانی که سراسر زندگیشان را میان تاریکی میگذرانند و به دیوارهای سفید عشق برمیخورند؟ خانهی پدری، پر بود از خفاشهای آویزان مثل چراغهای افروخته بر آن ستونهای کهنه که بام را در مخافت باران نگه میداشتند. …
ادامهی مطلب