۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبشیههی اسب کور | لدو ایوو
شیههی اسب کور به گوشم رسید و دلام سنگین شد. انسانام و میپذیرم که انسان از درک ناتوان است. (خدایان کورند کورتر از آدمیان.) ولی نه اسبها، که از دلیل سرباز میزنند از دلیل زندگی، سکوت و آسمان پرستاره. ولی اسبها، نه که هیچ نمیدانند از …
ادامهی مطلب