۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبنامه کجاست؟
نامه کجاست؟ میپرسد مرد مرده پیش از خموشی مادام که زندگی میکند انسانی نیازی به توجیه زباناش ندارد وقتی میمیرد باید الفبایش را برگرداند از هر مرگ راز حیات را انتظار میکشیم. واپسین نفس با خود میبرد نامهی مفقود را ناپدید میشود پشت چهره نهان میشود …
ادامهی مطلب