۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبغار کلمات!
نه از سر عفو چراغی در دست قدم مینهد جوان به میان غار کلمات… دلیر، آنسان که تردید نمیبرد در کجاییِ خویش. جوان، اگرچه رنجور نمیداند هنوز که رنج چیست. نابه هنگام-مرشدی که خواهد گریخت بی آنکه قدم از قدم بردارد و نابالغ-قرنی را ملامت خواهد …
ادامهی مطلب