۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبدیگریست
دیگریست شاید دیگریست زنی که خود را بازمییابد گیسوانش را، لباساش را، عاداتش را زنی که حالا دوباره به دست میآورد قدش را وزنش را و پس از ادوار لطافت و شهوت بیرون میرود از در کامل و ناب و دیگر دنبال دانستن نیست نیازی ندارد …
ادامهی مطلب