۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبطعمی تلخ
نه شعرِ غیابِ تو. تنها یک نقش، شکافی در دیوار، چیزی در باد، طعمی تلخ.
ادامهی مطلب