۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبپنجره را خواهم گشود
بوس و کنارمان خیلی طول کشید تا مغز استخوانمان به هم عشق ورزیدیم صدای خرد شدن استخوانهامان را میشنوم، اسکلتهایمان را میبینم. حالا منتظرم بروی، صدای تقتق کفشات دیگر شنیده نشود. حالا، سکوت. امشب، میخواهم تنها بخوابم در جامهی خواب عفاف. تنهایی نخستین میزان بهداشتی است. …
ادامهی مطلب