پر بکش رویای من،
پرواز کن از فراز دشتهای منجمد
از فراز هیزم درختان مرده در زمستان
فراز شو تا اقصای شبهای پرستاره
توقف نکن، پربکش
دورتر و دورتر حتی.
بسوز اشتیاق من
چنان شعلهای ابدی
و بسوزان در تاریکی
آنجا که دیرزمانیاست
همهچیز
به خاموشی در آمدهاست.
زیستن،
شوق مدام است
دلیری کردن است،
آتشیاست که میجهد
مادام که خاکستر
برق رخاش را در نقاب نکشیدهاست.
آگاه باش،
آنکه هرگز غایتی نشان نکرده
هرگز نیارمیده بر ساحلی
که پا برآن نهادهاست،
مرگی نمیشناسد
لهیب آتش را
به هیچ پیمانهای نمیسنجد
سرزمین آبی اشتیاقش را.
شوق از پس شوق
دلم به پیش رفته است.
سکان گردانده
همیشه جوان
تا سواحل نامکشوف.
اشتیاق شاعر
گردن نمینهد به قوانین مکان و زمان.
سرزمین رویا،
بیمرز است.