۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبآواز غمگین عاشقانه
تنها زندگیم برایم میمیرد، آری، یکروز. تنها علف طعم زمین را میداند آری، تنها خونم دلش برای قلبم تنگ می شود وقتی ترکش میکند. هوا بلند است، تو بلندی اندوه من بلند است زمانی می رسد که اسبها میمیرند زمانی میرسد که ماشینها قراضه میشوند زمانی …
ادامهی مطلب