۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبقلبم درد میکند
قلبم درد میکند از اينهمه غياب از اينهمه تنهايي متراکم از هر صبح برخاستن با اطمينانهای تکراری از نداشتن ژستی تازه که با بی حد وحصرِ اميدها اشتباه گرفته شود و قطعيت بیابهامی داشته باشد. از اينکه همه چيز همانطور باشد که بود قلبم درد میکند …
ادامهی مطلب