۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبتا قدرت داری | ریتوا لووکانن
تا قدرت داری در اکنون این لحظه این جهان تاریک را شمعی بیافروز بخواه روشن شود در هر گوشه هدف این نبود و این کار را نکردی شمع را گذاشتی در نزدیکی مرگ در غرش خشم توفان تو قدرت داشتی در اکنون آن لحظه این لحظهی …
ادامهی مطلب