۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباین ساعت وجود ندارد
این ساعت وجود ندارد این شهر وجود ندارد نمیبینم این درختهای سپیدار را هندسهشان را در مه. بیتردید، اینها سپیدارهای منقرضاند، سرگیجهی دوران کودکیام. آه باغها، آه اعداد.
ادامهی مطلب