۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبلطافت | آنتونیو گاموندا
لبهایم را به دستهایت نزدیک کردم پوستات به لطافت رویاها بود. چیزی از ابدیت به آنی لبانم را خراشید.
ادامهی مطلب