از میان پنجرهی باز غروب، در اواخر تابستان زنی گریه میکند، آی آی آی! …
ادامهی مطلبیه تکدرخت
شب چار ماه و یه تکدرخت و یه سایهی تک و یه پرندهی تنها.…
ادامهی مطلبدر دانشگاه و در موسسه
بار اول نمیشناختمت.
بار دوم شناختمت.
بم بگو اگه هوام همینو بت میگه.
یه …
این حلقه رو بنداز.
این حلقه رو پرت کن تو آب.
(سایهها انگشتاشونو رو پشتم میذارن )
این …
در گوشی با یه دختر
دلم نمیخواس
دلم نمیخواس یه چیزیو بت بگم.
تو چشات
دو تا درخت دیوونهی …
نارسیس
هی بچه،
میافتی تو رودخونه!
تو اون تهتها،
یه گل سرخه
و تو گل …
سهشنبه ساعت نه صبح
مردی که در ایستگاه اتوبوس ایستادهاست و روزنامه میخواند، آتش گرفته است شعلهها از …
ادامهی مطلبوقتی اینها را مینوشتم
وقتی اینها را مینوشتم پنجاه و یک ساله بودم و لحافهایم بوی تنباکو میداد.…
ادامهی مطلبجنگلی
جایی، گوشهای، جنگلی به شعری وارد شد.…
ادامهی مطلبآسمان تهی
آسمان تهی. پرندهها از گوشه راست به درون پر میکشند.…
ادامهی مطلبدر گذر
پرستویی، برکهای، تکهای از آسمان باید از شعری بیرون افتاده باشند. چنین گفت رهگذر.…
ادامهی مطلبنقاشی
خورشید بیرون میآید، ابزار آبرنگش را برمیدارد بر پشت بامها مینشیند خودش را تکرار …
ادامهی مطلبدرختان
درختان میپرسند برادران ما دقیقا چه هستیم؟…
ادامهی مطلبباشه باشه
مرا تنها بگذار درختی میگوید باشه باشه من خواهم گفت.…
ادامهی مطلبشنودن
وقتی مینویسم کاغذ تو را میشنود.…
ادامهی مطلبمرگ
برگ زنبقی بر چهره آب شنا میکند: مرگ به هیچ چیز دیگری شبیه نیست.…
ادامهی مطلب