مردی که در ایستگاه اتوبوس ایستادهاست و روزنامه میخواند، آتش گرفته است شعلهها از زیر یقه و آستینش بیرون میخزند کفشهایش ذوب میشوند. زنی که کنارش ایستادهاست میخواهد به او اشاره کند که در حال سوختن است اما خودش درحال غرق شدن است آب همهجا هست در دهان و در گوشهایش در چشمهایش حریان مداوم آب از پیراهنش به راه میافتد زنی دیگر که در ایستگاه ایستاده است تا حد مرگ یخ زدهاست سعی میکند کنار مردی بایستد که در آتش است تا قندیلهای یخی را آب کند که بر پلکهایش و بر منخرینش شکل گرفتهاند تا دیگر دندانهایش به هم نخورند وقتی میکوشد چیزی بگوید بازنی که در حال غرق شدن است ولی زنی که تا حد مرگ یخ زدهاست با قطعههای یخ بر پاهایش نمیتواند حرکت کند گاهی سه اتوبوس باید رد شود تا آنها سوارشوند کسی که در آتش است و در آب و یخ ولی سرانجام وقتی آنها از پلهها بالا رفتند و جا گرفتند راننده حتی توجه نمیکند که هیچکدامشان پولی نپرداخته است چرا که شهودها شکنجهاش کردهاند و در حیرت است که آیا مردی که در آخرین ایستگاه پیاده شد تا حد مرگ از گرگهای وحشی زخم دیدهاست؟
