به سر استالین نگاه کردم
از دور خیره شدهبودم به پشتش
بیرون جنگل
برای …

به سر استالین نگاه کردم
از دور خیره شدهبودم به پشتش
بیرون جنگل
برای …
زیبا چون قاصدک دخترک، دستم را گرفت و گفت آن نورم من که تو …
ادامهی مطلبنه اینکه کودکی را از یاد ببریم،
شهرت جنگ را
ولی هزینهاش را دیگر …
اطمینان ندارم
اگر او بود اوضاع بهتر میشد
ولی همیشه دلم برای تروتسکی تنگ …
هرکه آنانتا را دیدهاست
دیگر از مرگ نمیترسد.
از دل اقیانوس میوزد آنانتا
نه …
پستچی
درِ خانهی مردگان را نمیزند
گودالی میکنم در خاک
عمیق
دعوتنامهام را آن …
ستمگران
مردمی بودند
که لباس از تن در میآوردند
لباس میپوشیدند،
کار میکردند
در …
به سالن رقص
هرگز نمیرسی
مگر آنقدر لطیف باشند پاهایت
که بشتابند
بینگاهی به …
بیدار شدم سرانجام
به بوی هزاران گلِ قاصدک،
به جهانی بینیاز از توضیح و …
اما چهرهی طبیعت همیشه آرام است
تا پایان جهان.
از روزهای بهار
بوی محو …
خانه و مردم و درختانِ معمارساز.
از پنجرهی کافه همه چیز واضح است.
بهزودی…
تابستان گذشتهاست
مثل هرچیز دیگری.
روی صندلی مینشینم
یا به بیرون نگاه میکنم،
هنوز …
لطیف است دستی که دهان را میبندد:
لطیف است نیزهای که میکشد:
چنان لمس …
اندیشههایم تغییر نمیکنند،
به نقشهایی میمانند
حکاکیشده در سنگ.
کوشیدم از آنها عکس بیاندازم…
در هلسینکی قراردادی بستم برای کتاب تازهام
و به سوسیالیسم فکر کردم.
پوپسکو با …
یک حکیم یونانی
به نام ظلمات
حق داشت
حالا میفهمم:
هرگز تا غروب به …