همیشه دوست داشتهام
نامرئی بودن را،
و حالا آخرین چهره نیز مرا واگذاشته است…
نشانهها
سایههای شکنجه شده
به نشانهها نزدیک میشوند.
به روزی میاندیشم
که اسبها آموختند
گریه …
در نیویورک
پوست سایه
از آنپس که در مراسم اعدام چکاوکها شرکت کردی
فرو رفتی
حتی وقتی صورت …
نبودن
خاموش باش بر لبانم
مراقب ناخنهایت باش،
ای لاشهای که امشب در پلکهایم به خواب میروی
خوب باش…
سیاهرگ گرسنه
در سیمهای فلزی
هنوز باران میبارد…
عصر آهن است در گلو
در جهالت سرد
وحوش را دیدم که از دل مادرم به بیرون میجهیدند. تفاوتی نیست، میان اندوه …
ادامهی مطلبکمال جنون
حیوانی پنهانشده در شفق، نگاهم میکند و بر من دریغ میآورد. میوههای پوسیده درفرودست …
ادامهی مطلب