تو
در اندوه مستراحها،
کنار شلنگ برنزی
(عشق، عشق در کلیساهای نمناک)
آه، باید که هقهق کنی در سلمانیها
(در آینهها، در مرگی که در چشمهایت بود)
پس این است گریستن.
و آن مادران،
زرد با تعفن غمخوارگی:
پس این است گریستن.
آه وقاحت، آه فولاد.
آب سودا و
ملافههای بستر را دیدم
و در موزهها کنار حلاوت،
مغناطیسهای مرگ را.
آنها عریانت کردند
بر عاج
(پیرزنان در فاحشهخانههای عمیق)
و اندازهات کردند در غم، تاریک:
پس این است گریستن، پس این است گریستن.
به لبهایم رحم کن
و به جانم رحم کن در مخازن:
به الکل رحم کن
در اتاقهای درخشان خواب.
خیانتها را دیدم، بیماریها را:
زخم آبی را بر زبانت،
اعداد سیاه را در دلت:
آه بوسهها، آه شبهجزیرهها
پس این است گریستن.
پس این است گریستن
و مارها در نیویورک گریه میکنند
پس این است گریستن.