خودم را در میان گلهایم پنهان میکنم،
همینکه بر سینهی تو لختی دست میکشم،…
انتظار | امیلی دیکنسون
ساعتی انتظار کشیدن ــ طولانی است ــ
اگر ورای آن، تنها عشق در میان …
کسی بودن | امیلی دیکنسون
من هیچکسم! تو کیستی؟
تو هم آیا ــ هیچکس ــ هستی؟
پس ما جفت …
امیدی بزرگ فرو ریخت | امیلی دیکنسون
امیدی بزرگ فرو ریخت
تو صدایی نشنیدی
ویرانهها در درون بود
آه از خرابهی …
چشمبهراه توام | امیلی دیکنسون
زنبور! چشمبهراه توام
دیروز بود به دوستی
میدادم این خبر
که «دگر رسیده وقت …
طلوع | امیلی دیکنسون
اکنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد
در هر دم تاری ابریشمین
برجها در …
ایمن در حجرههای مرمرینشان | امیلی دیکنسون
دور از دسترس صبح
و دور از دسترس ظهر
ایمن در حجرههای مرمرینشان خفتهاند…
اما چنین نخواهم کرد | امیلی دیکنسون
آسمانها نمیتوانند رازشان را نگه دارند
به تپهها میگویند
و تپهها به باغها
و …
فراموشش می کنیم | امیلی دیکینسون
قلب! ما او را فراموش می کنیم
تو و من، امشب!
تو باید حرارتش …
معنای زندگی
سی و ششم: امید
«امید»، چیزی است پردار-
که بر سر روح مینشیند-
و نغمهای بیکلام میخواند-
و …
سی و پنجم: جن زنبوری
اگر در پاییز می آمدی،
تابستان را جارو می کردم
با نیمی خنده، نیمی …
هیچکس
«من هيچکسام، تو کی هستی؟ تو هم هيچکسای؟ پس يه جفت از ما هس، …
ادامهی مطلب