دور از دسترس صبح
و دور از دسترس ظهر
ایمن در حجرههای مرمرینشان خفتهاند
ساکنان شکیبای رستاخیز
توفال از حریر
سقف از سنگ
نسیم در قصر آفتابش آهسته میخندد
زنبور عسل در گوشی ناشنوا همهمه میکند
پرندگان زیبا آهنگ غفلت میخوانند
وه که چه حکمتی در اینجا ویران شده است
در هلال فراز آنان
سالها شکوهمندانه میگذرند
جهانها قوسهاشان را خالی میکنند
و فلکها پارو میکشند
نیمتاجها فرو میافتند و قاضیان تسلیم میشوند
بیصدا چون نقطهها بر قابی از برف