چهرهای در پایان روز
گاهوارهای در برگهای مردهی روز
یک سبد باران برهنه
هر …
نیمهعریان | ای. ای. کامینگز
احساس کردن مقدمه است
و آن کس که به صرف و نحو اشیا
التفاتی …
صبحگاه | فرانک اُهارا
باید به تو بگویم
که چقدر دوستت دارم
همیشه به همین فکر میکنم
در …
آسمان، آسمان آبی | ادگار وال
آسمان، آسمان آبی
بسیار آبی و شرمآلود
هنگام که ابرها ناپدید میشوند
تنها تویی …
آیا به همیشه اعتقاد داری؟ | ای. ای. کامینگز
گفتی آیا
چیزی هست
مرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد و …
قلبت را با خودم میبرم | ای. ای. کامینگز
قلبت را با خود میبرم (قلبت را در
قلبم حمل میکنم) هیچگاه بدون قلب …
نزدیک به تنهایی | امیلی دیکنسون
خودم را در میان گلهایم پنهان میکنم،
همینکه بر سینهی تو لختی دست میکشم،…
انتظار | امیلی دیکنسون
ساعتی انتظار کشیدن ــ طولانی است ــ
اگر ورای آن، تنها عشق در میان …
کسی بودن | امیلی دیکنسون
من هیچکسم! تو کیستی؟
تو هم آیا ــ هیچکس ــ هستی؟
پس ما جفت …
راه نرفته | رابرت فراست
دو جاده در جنگلی زرد از هم دور میشدند،
و دریغا که من نمیتوانستم …
امیدی بزرگ فرو ریخت | امیلی دیکنسون
امیدی بزرگ فرو ریخت
تو صدایی نشنیدی
ویرانهها در درون بود
آه از خرابهی …
هر بار که میبوسمت | نزار قبانی
هر بار
که پس از یک جدایی طولانی
میبوسمت
حس میکنم
نامهی عاشقانهی سرآسیمهای …
با واژههایم | نزار قبانی
با واژههایم جهان را فتح میکنم
زبان مادری را فتح میکنم
فعلها، اسمها، علم …
من باران را به تو میبخشم | نزار قبانی
من همانند دیگر عاشقانت نیستم، بانوی من!
اگر کسی به تو ابری داده باشد…