۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبماهی | آرماند فان آسه
ببین، میتوانم بر شنها نقش يک ماهی بکشم چنان واقعی که پیش چشمهایم بتواند به آن سو شنا کند. ماهی بیحرکت بر امواج شنیاش به باد میگوید: آرام باش، حرف نزن هنوز میخواهم زنده بمانم!
ادامهی مطلب